باغدشت

معرفی روستای باغدشت-الموت شرقی

باغدشت

معرفی روستای باغدشت-الموت شرقی

چهارمین برنامه ترویجی پاسداری و حفاظت از محیط زیست گروه دوستداران الموت

گروه دوستداران الموت-چهارمین طرح زیست محیطی-شمس الدین رجبی    

 

 

 

چهارمین برنامه ترویجی پاسداری و حفاظت از محیط زیست (گروه دوستداران الموت)

با شعار ( الموت پاک، با مدیریت صحیح پسماند خانگی)

 

زمان: جمعه 93/6/7 ساعت 10 صبح

مکان: الموت شرقی – روستای کوچنان

سلام بر همه‌ی دوستداران الموت

چهارمین برنامه ترویجی گروه دوستداران الموت با هدف کمک به پاسداری و حفاظت از محیط زیست و پاکسازی مناطق آلوده ٬ در روستای کوچنان و با همیاری دهیار، شورای اسلامی و هیئت امنای روستا برگزار میگردد.

این برنامه با هدف توجه دادن ساکنین به موضوع مدیریت پسماندهای خانگی روستایی و مزیت‌های آن، رأس ساعت 10 صبح جمعه هفتم شهریور نود و سه در روستای کوچنان برگزار خواهد شد.

گروه ابتدا اقدام به پاکسازی معابر اصلی روستا خواهد نمود و پس از آن با حضور در مسجد روستای کوچنان، در کنار اعضای شورا، دهیار و ساکنین علاقمند روستا، برنامه‌های ترویجی و آموزشی خود را پی خواهد گرفت؛ پس از نماز و ناهار، اعضای گروه به گردش دسته‌جمعی در طبیعت کوچنان خواهند پرداخت؛ 

از دوستانی که تمایل به شرکت در این برنامه دارند درخواست می‌شود حضور خود را حداکثر تا روز سه شنبه 93/6/4 ذیل همین پست یا به صورت پیام به خانم حدیثه باقری یا آقایان صادق منصوری و روح الله جعفری اعلام نمایند و یا جهت هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر با شماره‌های زیر تماس حاصل فرمایند. صادق منصوری؛  (09127844814 ) روح الله جعفری؛ ( 09128869021 )

        

نکته: وسیله ایاب و ذهاب از مقابل درب اداره محیط زیست معلم کلایه به سمت روستای کوچنان و بالعکس مهیا بوده و تنها منتظر اعلام حضور پرمهر شما عزیزان هستیم؛

امیدواریم روز خوبی در کنار هم داشته باشیم.

 

                    باسپاس از همکاری دوست خوبم آقای محمد الموتی نوشته شده توسط : شمس الدین رجبی

نظرات 8 + ارسال نظر
طاق بستان کرمانشاه/بیستون کرمانشاه یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:50 ب.ظ http://kermanshahan20.blogfa.com

سلام دوست عزیزم ممنون از حضور گرمتون در وبم.اگه با تبادل لینک موافق هستید خبرم کنید تا لینکتون کنم...

خُــــلدِستان یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:44 ق.ظ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

[گل][گل])([گل][گل])([گل][گل])([گل][گل]
هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
***
میلاد حضرت امام رضا علیه السلام برشما مبارک
شادیهایتان برقرار[گل][گل])([گل][گل])([گل][گل])([گل][گل]


[گل][گل])([گل][گل])([گل][گل])([گل][گل]

محمد یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:19 ب.ظ http://sibezendegi.blogfa.com/

پیامبر اکرم(ص):
«قول الرجل للمرأهٔ انی احبک لا یذهب من قلبها ابدا»
«سخن مرد به زن که تو را دوست دارم هرگز از دل زن بیرون
نمی رود»

سلام و خداقوت دوست عزیز
با پست جدید در انتظارم. [گل][گل][گل]

سیدشهروز پیشوا دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:48 ب.ظ http://hajjavadghedar.blogfa.com

به مناسبت بزرگداشت حافظ [گل]

این گل ز بر همنفسی می‌آید

شادی به دلم از او بسی می‌آید

پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش

کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید[گل][گل][گل]

seyed shahrooz pishva پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ب.ظ http://hajjavadghedar.blogfa.com

اندیشمندان را شاید بتوان نادیده گرفت و یا بزور خفه شان نمود ! اما تاریخ ، گواه هزاران سال فریاد رسای آنان بوده و هست . ارد بزرگ
[گل]

خُــــلدِستان شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:19 ب.ظ http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

روضه خلدبرین از دوجهان سیرم کرد



چائی خلدبرین باز زمین گیرم کرد

موسوی یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:56 ق.ظ

شمس و مولانا



می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟



مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.



مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!



ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

- پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:

"ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.

" آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!

" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:

"ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.

"

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.



آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.



(کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری) با اندکی دخل و تصرف

سیدامیر حسین موسوی سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ب.ظ http://shirkooh1393.hamiblog.ir

سلام.خسته نباشید.امید وارم این فرهنگ در همه جا جا بی افتد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد