باغدشت

معرفی روستای باغدشت-الموت شرقی

باغدشت

معرفی روستای باغدشت-الموت شرقی

باغدشت-وناش یاد اون روزا به خیر

واقعا یاد اون روزا به خیر.روزهایی که بیشترش شادی بود و کمتر به فکر غم و غصه بودیم.بیشتر می خندیدیم و کمتر گریه میکردیم.بیشتر ......

.

صبح رو پر امید و هیجان با صدای به به گوسفندا بیدار می شدیم و شب خسته از بازی و تلاش با صدای پارس سگهایی که از گله جا مونده بودن میخوا بیدیم.   

روزهایی که همیشه در تکاپو بودیم و کمتر به فکر تنبلی بودیم.تا دلت بخواد سرگرمی داشتیم.از خاش مال بازی گرفته تا تب کشنی و قیش بازی و فوتبال و پرونک چینی و....

بازی هایی که آنچنان لذت بخش بود که هنوز هم به یاد آوردنش آدم رو به وجد میاره.

بازی هایی که بچه های امروز به این همه امکانات نمیتونن ذره ای از اون حال ما رو داشته باشن. یادش به خیر.

وقتی خرداد ماه می شد و فصل امتحانات منتظر بودیم کی تموم میشه تا بریم الموت.

موقع رفتن به الموت بیشتر راه رو پیاده می رفتیم ولی به شوق رسیدن خستگی رو احساس نمی کردیم.توی راه چند تا خانواده به صورت دسته جمعی وبا هم حرکت می کردیم.(از تنکابن )چه لذت بخش بود چاشت بار بین راه .کنار چشمه و طبیعت .سفره ها پهن بود و همه کنار هم و بدون هیچ کبر و غرور هر چی روی سفره بود رو بین هم تقسیم میکردن.اون موقع ها مردم خیلی مهربون و خاکی بودن.بگذریم....

یادمه توی وناش که بودیم اکثر مردم در حال کار بودن.از واش چینی تو مزارع گرفته تا کو فا مال و سگ اوجون وکلچاک و زورک و ....

اواسط شهریور که می شد گردو ها که میرسید تازه شروع می کردیم آغوز بازی. چه دورانی.....

توی محل مردا در حال واش بار بودن و زنها به فکر درست کردن غذا واسه شوهراشون.

راستی هواسم نبود .یادتونه ماه محرم چه کیفی می کردیم....غروبا علم در می آوردن میرفتیم علمسرا و شبها هم همه فانوس به دست می رفتن سمت مسجد.آخه اون موقع برق نبود.همه توی خونه هاشون چراغ لمپا داشتن یا گرد سوز و یا چراغ زنبوری(سوتکا).زیاد وقط ندارم مجبورم تمومش کنم.

 یه سوال ؟؟؟

چرا اون موقع مردم شاد بودن ومهربون دوست داشتنی ولی الان همه از هم فراری هستن؟( علی بابایی وناشی) منبع: http://www.vanashema.blogfa.com /

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد